سی و دو
سلام بر روز سی و دوم. خدایا شکرت
امروز صبح زود بیدار شدم و مراقبه کردم. اما زبان نخوندم. فعلا ممکنه یکی دو روزی به خاطر کار دیگه ای کمی زبان را بگذارم کنار. اما کاملا پیش بینی شده و طبق برنامه است. کار عقب افتاده ای دارم که خیلی خوب دارم انجامش می دم. فکر می کنم چند روزی با برنامه قبلی انجام کارهایم را به تعویق بندازم اشکالی نداره و این یعنی انعطاف پذیری در اجرای برنامه ها. اما چون سابقه خوبی ندارم دائما به خودم یادآوری می کنم نکنه دوباره چند روز زبان خوندی فراموش کنی و دوباره رها کنی. اما این بار اینطور نخواهد بود.انشالله که وقتی کارهای عقب افتاده کمی رو به راه شد دوباره همین دو سه روز آینده شروع می کنم.
راستی یادم رفت بنویسم امسال یکی از بهترین نوروزهای زندگیم را گذراندم! آیا اطرافیانم تغییر کردهاند؟ آیا اتفاقهایی که سالهای پیش می افتاد و باعث رنجش و ناراحتی من می شد نیفتاد؟ آیا همسر و فرزندم آنطور که من دوست داشتم رفتار کردند؟ آیا نزدیکان و آشنایان رفتارهای سال پیش را کنار گذاشتند؟
جواب همه اینها منفی است. خیر تنها این من هستم که تغییر کردم و بهار بسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــار خوبی را تجربه کردم. حیف این همه سال و عمری که برای چیزهای بیهوده غصه خوردم و کام خودم را تلخ کردم. امسال تبدیل شدم به یک زن بسیار بی خیال. اصلا از هیچ کدام از رفتارها نرنجیدم. پارسال همینها چقدر باعث رنجش من شد. هر چه می کردم نمی شد که اشک نریزم و غصه نخورم. نمی خواستم عید را به کام همسر و دخترم تلخ کنم. تمرین می کردم که قوی باشم که گذشت کنم. اما فایده ای نداشت. تا تنها می شدم افکار هجوم می آوردند و حرفها و حرکات توی سرم رژه می رفتند.
امسال چه کار کردم؟
از اول اصلا اجازه ندادم این چیزها در مغزم نفوذ کند. یعنی از قبل به خودم گفتم از کسی هیچ توقعی نداشته باش اما در عین حال سعی کن بسیار خوب و خانم رفتار کنی. مثل زمان مراقبه کاملا سعی کن در زمان حال باشی و راحت و رها. هر چه پیش میاد نگاه کن و بگذار بگذره. تحلیل نکن. درگیر نشو. دوباره بهش فکر نکن حتی ثانیه ای که اگر این افکار بیاد توی سرت از بین رفتنی نیست. مهمترین حسنی که این کار داشت آرامش خودم بود. واقعا ارزشش را داشت. تصور می کنم اگر قرار نبود آرام و بی خیال باشم چه می شد. خوب معلومه مثل سالهای پیش هیچ چیزی تغییر نمی کرد. نه آدمها نه رفتارهاشون و نه فرهنگشون. این من بودم که فرسوده و غمگین می شدم و روح و جسمم را در بهترین روزهای سال خسته می کردم.